قوله تعالى: أ فلا یتدبرون الْقرْآن الآیة اظهار عزت قرآن است، و نشر بساط توقیر کلام خداى جهانست، کلامى که دلهاى عارفان را شفا است، اسرار آشنایان را ضیا است، جانهاى دوستان را غذا است، درد درماندگان را درمان و دواست، کلامى که سناء الهیت مطلع قدم اوست، قرآنى که بتیسیر ربوبیت تنزل اوست، یادگارى که قبه حفظ حق مأمن اوست، کلامى که جانها را تذکرت است، و دلها را عدتست، امروز وسیلت، و فردا را ذخیرتست. مصطفى (ص) گفت: «لو کان القرآن فى اهاب ما مسه النار»، اگر چنان بودى که این قرآن در پوستى نهاده بودى، آن را فردا بنسوختندى. پس چون در دل بنده مومن یابند با معرفت ایمان، هم اولى‏تر که نسوزند. اما کسى باید که بقرآن راه جوید، تا قرآن او را بر راه دارد، که قرآن راه جویان را راهست، و یار خواهان را یار است، مومن که راه میجوید، او را میراند بزمام حق، در راه صدق، و رسن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات، وادى بوادى، منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مقْعد صدْق عنْد ملیک مقْتدر، و بیگانه که راه جوى و بارخواه نیست، لا جرم قرآن او را روشنایى و راه نیست، و لا یزید الظالمین إلا خسارا.


محمد بن اسحاق گفت: در خواب نمودند مرا که قیامت برخاسته بود، و حق‏را دیدم در خواب جل جلاله که مرا گفتى: ما تقول فى القرآن؟ گفتم: کلامک یا رب العالمین. گفت: ترا که گفت که کلام منست؟ گفتم: که احمد بن حنبل.


رب العزة گفت که: الحمد لله. پس احمد را بخواند و با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ احمد گفت: کلامک یا رب العالمین. گفت: از کجا دانستى که کلام منست؟ احمد دو و رق از هم باز کرد، در یک و رق نبشته بود: شعبه، و در یک و رق عطا عن ابن عباس، شعبه را خواند، و با وى همان گفت، و همان جواب داد، و گفت: شنیدم از عطا بن ابى رباح از ابن عباس، گفت: عطا را نخواندند اما ابن عباس را خواندند، و حق با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ فقال: کلامک یا رب العالمین. گفت: از کجا مى‏گویى؟ گفت: اخبرنا محمد رسول الله، رسول خدا محمد ما را خبر کرد. رسول را بخواندند، و رب العزة با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟


گفت: اخبرنا جبرئیل عنک. آن گه گفت رب العزة: «صدقت و صدقوا».


أ فلا یتدبرون الْقرْآن ابو عثمان مغربى گفت: تدبر سه قسم است: یکى اندیشه کردن در نفس خود و حال خود، آن را تدبر موعظه گویند. دوم اندیشه کردن در...، آن را تدبر... گویند. سه دیگر اندیشه کردن در قرآن، آن را تدبر حقیقت و مکاشفه گویند. اول صفت عامه مسلمانان است، دوم صفت زاهدان است، سوم صفت عارفان است. ایشان را دیده مکاشفه دهند، تا هر حجاب که بود میان دل ایشان و میان حق برداشته شود. همه آرزوهاشان نقد شود. آب مشاهدت شان در جوى ملاطفت روان شود. دل از ذکر پر، و زبان خاموش! سر از نظر پر، و خود را فراموش! وقار فریشتگان دیده، و ثبات ربانیان یافته، و بسکینه صدیقان در رسیده و مرد تا اینجا نرسد نشاید او را در بحر جلال قرآن شدن، و استنباط جواهر مکنون آن کردن، لا بل که هر ساعتى و هر لحظه‏اى بریدى از هیبت و بى‏نیازى قرآن دست رد بسینه وى باز نهد، که این علم سر حقست، و این مردان صاحب اسرار. پاسبان را با راز ملک چه کار! اگر از ایشانى، دوست را وفادارى بر دل نگار، و اگر نه از ایشانى، ترا با رفتن با دوستان چه کار؟!


رو گرد سرا پرده اسرار مگرد


کوشش چه کنى که نیستى مرد نبرد

و اگر بتعریف ازلى و توفیق ربانى بنده بآن مقام رسد که جلال عزت قرآن او را بخود راه دهد، و اسرار لعلمه الذین یسْتنْبطونه پرده غموض از روى اشکال فرو گشاید، پس اگر استنباط کند او را رسد که مصطفى (ص) او را دستورى داده، و فتوى کرده که: «ان من العلم کهیئة المکنون، لا یعرفه الا العلماء بالله، فاذا نطقوا به لم ینکره الا اهل العزة بالله».